تازه از کلینیک اومدم . دارم میمیرم از خستگی.

گشنمه ولی تو یخچال چیزی برای خوردن نیست . حوصله بیرون رفتن و خریدن ندارم . حوصله پختن هم ندارم .

سطل اشغال پره …. خونه اشغالدونیه .

دیروز هم کشفیدم که سقف داره چیکه میکنه . به درک . چیکار کنم بابا .

لباسامم اومد بندازم تو ماشین لباس شویی  دیدم  جنیفر یه کوه لباس تو ماشین انداخته . یه کوه لباس هم تو خشک کن هست

اخه چرا اذیت میکنی ؟ مگه نمیبینی خسته ام . چرا لباساتو برنمیداری ! اخه من نصفه شبی خسته کوفته  یه کوه لباس تورو چطوری تا کنم و بذارم کنار؟

اینترنت هم کار نمیکرد . با هزار کتک کاری درستش کردم . از شدت خونریزی هم همه لباس ها و ملافه هام خونی شده و نوار بهداشتی و تمپان هم تموم کردم و نمیدونم چه غاطی کنم

دلم برای مامانم تنگ شده …کی میاد؟ برای داد و فریادش !  کی این ماه تلخ تموم میشه

پریروز پیش اقای جراح بودم . تنگ تو بغلش …. توی حموم بدنمو میشست

اقای جراج عزیزم ! تنها دلخوشی من تو این روزهای تاریک و سیاه !  کاش بدونی چقدر دوستت دارم .

کاش خدا تورو  مثل بقیه ازم نگیره . کاش مثل بقیه منو نذاری بری

زیر چشمام گود افتاده . زشتتر و خسته تر شدم . ولی مهم نیست . بیشتر احساس تنهایی شدید میکنم .

پس کی رویاهای من براروده میشه . اصلا براورده میشه ؟ احساس پوچی میکنم .

 

 

دیشب رو کاناپه اتاق پذیرایی گرفتم خوابیدم . قبل از اینکه خوابم ببره همش احساس میکردم یه نفر داره تو اتاق راه میره یعنی صدای راه رفتن یه نفرو بالای سرم میشنویدم .

اول فکر کردم جنیفر هست . ولی چراغ رو روشن کردم دیدم جنیفر اصلا خونه نیومده . خلاصه صدای راه رفتن رو بیخیال شدم …..نصفه شب یهو با صدای ریختن ظرفای توی اشپزخونه از خواب پریدم

ظرفا خود به خود ریخت . آیا ؟

تو خونه ما روح هست ؟ جن هست ؟ چیزی هست ؟

امروز هم یه روز بد دیگه در محل کار جدید بود .

همش فکر میکنم از این یکی کار هم اخراج میشم . خدایا ؟ خدایا ؟ کمکم کن . خیلی میترسم دوباره به سرنوشت کار قبلیم دچار بشم

امروز رفتم منیجر جدیدمو دیدم . یه مرد میان سال که به نظرم بی ادب میومد . بعدش هم به همه معرفی شدم و یه زنیکه رو هم بهم نشون دادن و گفتن ایشون با شما کار میکنه

oh another fucking bitch سبز. ولی مهم نیست .

اصلا بهتر . اگه با یه مرد کار میکردم باز دهن بقیه زنیکه ها باز میشد از حسادت . همون بهتر که یه زن باهام باشه و از خطر حرف و غیبت و تهمت در امان باشم از خود راضی.

رفتم بخش زنان زایمانی که قبلا توش کار میکردم . رفتم بری رو ببینم . یه قیافه ای برام گرفته بود که پشیمون شدم . نه جواب سلاممو داد یه نگام کرد .

برگشتنی پسری که قراره همکار بشیم رو تا یه جایی رسوندم و اومدم خونه . برای خودم اسموتی توت فرنگی درست کردم . بعد هم چایی با شیرینی خوردم . الان هم مک اند چیز خوردم و چی ؟ دارم میترکم .

بدم میاد از غر زدن به خدا ولی روزهای مزخرفی رو میگذرونم

خدایا ایا بلخره روزهای خوب میان که عمرشون کوتاه نباشه ؟

یه کار جدید گرفتم . کجا ؟ همون بیمارستانی که قبلا توش کار میکردم و ازش متنفر بودم . بعله همونجام . بعد از کلی تلاش برگشتم سر جای اولم

البته مهم نیست . حتما قسمت من همینه .

از دوشنبه کلاس های مقدماتی و اموزش کلی داشتیم . هوا هم افتابی و این افتاب منو به سردرد شدید و بی حالی انداخته

دو بار هم پلیس پدرسگ جریمه ام کرد . یه بار تو اتوبان و یه بار بغل خیابون . گور باباشون بابا .

دلم پول میخواد . مسافرت میخواد . عشق میخواد . هیجان میخواد .

خدایا ایا روزهای خوب بلخره میرسه ؟ منظورم روزهای خوبی هست که بعدش یه حالگیری اساسی نداشته باشه !

 

دیروز جنیفر واسه یه ساعت اومد موهاشو رنگ کنه . خونه برادرشه واسه یه مدت .

هی بهش گفتم کی برمیگردی کی برمیگردی . یه جوری نگام کرد یعنی به تو چه . مگه من شوهرتم ؟

موهاشو قرمز شرابی کرد . با چشمای ابی ش قشنگ شده .

دیروز اقای جراح اومد و منو از باسن مورد عنایت قرار داد . هرچی جیغ زدم گفتم نمیخوام گوش نداد . اخرش بیخیال جیغ زدن شدم

بعدش منو برد حموم و مثل مامان ها شروع کرد به شستن من . موهامو و تنمو شست . بهش چسبیده بودم . میگفت انگار که دارم بچه مو میشورم

بعدش حوله پیچید دورم و منو خوابوند کنارش

اقای جراح میدونم که فقط برات حکم یه عروسک یا اسباب بازی رو دارم . کاش میدونستی چقدر دوستت دارم و چقدر دلم میخواد بیشتر باهات باشم

خدای من ؟ میترسم اقای جراح رو هم مثل بقیه چیزایی که دوست دارم از دست بدم .

خدای من ؟ میترسم از کار جدیدی که گرفتم هم ااخراج بشم . خدایا خیلی میترسم . کمکم کن

جنیفر کجاست ؟

گفته بود یکشنبه برمیگرده از کمپینگ . امروز چهارشنبه هست و هیچ خبری ازش نیست .

بهش مسیج دادم . ولی هنوز جواب نداده .

همسایه روسی سمت چپی که خیلی دوستشون داشتم برای همیشه رفتن . همسایه امریکایی سمت راستی هم رفت مسافرت . جنیفر هم که نیست .

خونه خالیه و تنهام . میخواستم برم خونه مامان اینا ولی مامان ایرانه . دل و دماغ اونجا رفتن ندارم .

نمیدونم کجا برم . کاش جنیفر برگرده خونه زودتر .

توت فرنگی هارو شستم و ریختم تو بلندر . ماست میوه ای هم ریختم و اسموتی توت فرنگی درست کردم .

چایی شکلاتی اماده کردم . نون پامپکینی خوردم …..چرت زدم….کتاب خوندم …

دارم زندگی رو میگذرونم . دیروز سر کار احساس کردم دیگه نمیتونم ادامه بدم

۱۰ تا مریض تو اتاق انتظار داشتم . کلی چارتینگ داشتم . تلفن هام . کلی چیز …..یه لحظه فقط نشستم زمین. کلینیک رو کلمم میچرخید

یه کی زنگ زد گفت ۹ هفته حامله هستم و دارم میام اینجا که ببینم بچه ام سالمه یا نه . گفتم من اینجا التراساند انجام نمیدم . بهش برخورد و عصبانی شد . بهش شماره یه دکتر دیگه رو دادم

یکی دیگه زنگ زد و بهم میگه چطوری زخممو پانسبان کنم . اخه من که اصلا این مریضو ندیدم چطوری از پشت تلفن دستور بدم ؟

یکی هم زنگ زده بود میگفت من سر خیابون هستم و دیگه نمیتونم راه برم . گفتم زنگ بزن امبولانس ببرتت بیمارستان . عصبانی شد .

با آرش بودم . بهم گفت هیچ دختری دختر ایرانی نمیشه . چیزی نگفتم .

خدایا ! خدای بزرگ ؟ چقدر احساس تنهایی میکنم . کاش یه همسفر یا همسر داشتم .

دائیم زنده زنده تو آتیش سوخت و دیشب فوت کرد

انگار یکی دو تا دستشو گذاشته دور گردنم داره فشار میده

یه بطری ویسکی رو تا ته بالا کشیدم …حتما ما ادم های خیلی بدی هستیم که انقدر بلا سرمون میاد

میخوام همه چی رو ول کنم برم . همه چی رو . باید برم . نمیدونم کجا ولی فقط باید برم .

خوب خبر زیاد دارم ولی حال نوشتن ندارم .خبرارو ولش کن خواب ب رو میدیدم . با همون عینکش و موهای جو گندمی .

خواب میدیدم داره میره سرکار . وقتی منو میبینه میاد طرفم و بهم میگه چرا دیگه نیومدی منو ببینی ؟

خواب میدیدم کنارم نشسته و داره باهام حرف میزنه . افسوس که همش خواب بود .بگذریم .

وای خدایا ! من چرا انقدر از این کارم متنفرم ؟ هوم ؟ چرا انقدر این مریض ها حرص منو در میارن هورا؟ نمیگی من سکته میکنم میمیرم ؟

مثلا یه دختره ۲ ساعت قبل یه ذره گلو درد گرفته فوری اومده اینجا ! اخه من بهش چی بدم ؟ خوب برو یه ذره اب نمک قرقره کن خوب بشی .

یا مثلا ۱ ساعت قبل پشه نیششون میزنه فوری میان دکتر 

یا مثلا یه ذره زانوش خراش داره . به جای اینکه یه چسب زخم بزنه روش میاد دکتر که چکش کنه

بیچاره ایرانی ها رو میگیم که همش دنبال دکتر و قرص و شربت هستن . اینا رو ببینید چی میگید ؟ خدارو شکر که دکتر و دوا درمون اینجا وحشتناک گرونه . اگه ارزون بود دیگه اینا میخواستن تو کلینیک ها و بیمارستان ها زندگی کنن .

دیروز با دکتر ایرانیه همون آرش بودم . ساعت ۲ مهمونی داشت و رفت و به جاش یه زن روس اومد .

از همون اول حال من و رادیولوژیست رو بهم زد .

هی مرتب میگفت این چرا اینجوریه …اون چرا اینجوریه …..اخرش منو به یه bitch تبدیل کردskull و باعث شد bitchy attitude مو نشون بدم .

میز من بغل میزش بود . وسایلامو جمع کردم و رفتم پیش پسره رادیولوژیست نشستم و بلند گفتم : اخیششش راحت شدم .

همشون برن گم شن . متنفرم از این کارم . متنفرم از این کلینیک . متفرم از همه مریضاش . همه چیش . همه چیش حتی از خودم

چقدر دلم میخواست کار قبلیم کار میکردم با دکتر Z. چقدر اونجا خوب بود . چقدر بی لیاقتم خنده.

امروز اف هستم . لباسامو انداختم تو ماشین . میخوام همه روتختی و رو بالشی هامم بشورم . همشون بوی عرق میدن . خونه کثافته . پر گرد و غبار و مو . سطل اشغال پره و کون من هم گشاد و خستگی زیاد .

دلم میخواد گریه کنم . ولی نمیدونم برای چی . برای کی ! اپر از کینه و نفرتم

دلم مسافرت میخواد . دلم رفتن میخواد . دلم پول و ساپورت میخواد . دلم عشق میخواد . قدرت میخواد.

دلم ب رو میخواد .

از همه این غرغرا بگذریم . یه جفت کفش بنفش خریدم . خیلی خوشگله . خیلی ….