مرد جدید شمع روشن کرده …چراغ ها خاموشند فقط شمع روشنه .
روی شکمش نشستم …چشمای سبز رنگش تو تاریکی برق میزنه
بهش گفتم : چرا وقتی میخواستم ماشین بخرم نیومدی باهام ؟
گفت : تو هیچوقت ازم نپرسیدی …سرمو میبرم جلو و صورتمو به صورتش میمالم و بهم میپیچیم
تا ۹ صبح امروز خوابیدیم . الان داره گیتار میزنه …دخترش هم داره تیوی میبینه …من هم دارم تایپ میکنم …
دوست دارم مرد جدید ….هرچند که بعضی وقتا بیشعوری ولی خوب بازم دوست دارم