خرگوش میشویم 

46260_421998271492_7520575_n

صبح که داشتم رانندگی میکردم بوشو احساس کردم هرچند که اینجا همیشه بارونی و ابریه ولی میشه حسش کرد . بوی بهارو میگم

صبح ۶ بیدار شدم . رفتم کلاس . تا ۱۰ صبح . اومدم خونه . رفتم بنزین زدم .

بعدش هم رفتم خرید برای یخچال خالی خانه .

اومدم خونه و اشغالارو انداختم تو شوتینگ . خونه رو مرتب کردم .

الان هم باید برم بیمارستان و باز غم عالم رو دلم نشسته . بعد از بیمارستان هم باید درس بخونم .

خسته ام . دلم میخواد گیو اپ کنم و بگیرم تخت بخوابم . فقط یه روز ….میشه ؟

تو این ۴ سالی که تو مدسین اومدم مریض زیاد دیدم ولی اینجوریشو ندیده بودم

سربلار پلسی به اضافه سزری سیندرم پیشرفته .  از سر تا نوک پا پوست نداشت .  پوستی وجود نداشت .  درد درد درد ….وقتی وارد اتاق شدم موجودی که رو تخت بود اصلا شبیه ادمیزاد نبود . چند لحظه خیره بهش شدم …نمیتونستم لمسش کنم چون پوستی نبود روی بدنش …دستکش دستم بود ….

فکرای الکی رو از سرتون بندازین دور …قدر سلامتیتون رو بدونین . هرجای دنیا باشید …هرچی بخواید داشته باشید ولی تا وقتی سلامتی نباشه زندگی نیست. زندگی رو سخت نگیرید

موقع ناهار رفتم از رستوران بیمارستان پیتزا گرفتم . هوس کرده بودم .

مرد جدید بهم مسیج زد که با دختر کوچیکه اش صحبت کرده در مورد اینکه من باهاشون زندگی کنم .

دختر کوچیکه گفته : اشکالی نداره . ولی خواهرم گفت : نکن این کارو . از کجا معلوم که فردا پس فردا تورو نندازه از خونه بیرون ….

گفتم : برای من که چیز جدیدی نیست ….برادرم که این کارو در حقم کرده . اینم یکی مثل اون .

وقتی به برادرت پول اجاره بدی و برادرت هر روز زنگ بزنه و بگه از خونه من گمشو برو بیرون ….خوب دیگه از غریبه آدم چه انتظاری داره ؟ D:

البته اینو بگم که شوهر خواهر از اینکه یه بار دیگه بیرون انداخته بشم خیلی لذت خواهد برد

دو سال پیش وقتی برادر از خونه منو بیرون انداخت ( چون مراسم ختم شوهر خواهر زنش دیر رفتم ) لبخند رضایت بر روی لب شوهر خواهرم میدرخشید

بعد هم که از دانشگاه اخراج شدم لبخندش جاشو به قه قهه داد

حالا خدارو چه دیدی ؟ شاید باز لبخند رو به لبهای شوهر خواهر برگردوندم

 

آنی بهم میگه مردا حیوونن . بهشون اعتماد نکن . ۲۰ درصد حرفاشون راسته . میگه بهشون نگو دوستشون داری وگرنه میرن …میگه بهشون رحم نکن

ولی..

من به مرد جدید گفتم .  😦

نمیدونم با دستای خودم گور این رابطه رو میکنم یا نه ولی بهش گفتم عاشقشم .

صبح که میخواستم برم بیمارستان خواب بود . یواشکی لباس پوشیدم….اومدم نشستم رو تخت ….

سرمو گذاشتم رو موهاش ….موهاشو بو کردم …

دستامو  تو دستاش گره کردم ….اروم تو گوشش گفتم : matt ? love you

بهم گفت : love you too

الان بیمارستانم . بیزی هستم . مرد جدید ممکنه جرک و پدر سوخته باید باشه .

نمیدونم ولی میخوام بذارم احساساتم ابراز بشه .از زرنگ بازی و نقش بازی کردن خسته ام . اصلا بذار تو زمان حال زندگی کنم و دوسش داشته باشم ….اینده رو ول کن . جهنم که بعدا چی میخواد بشه . 😦

امروز موهامو صاف کردم و هیچ گلسری نزدم به موهام و همه اش تا کمر ریخته دورم

داشتم تو خیابون رانندگی میکردم . یه ماشین پلیس کنار ماشینم خیابون پشت چراغ قرمز بود

همین که وارد اتوبان شدم دیدم ماشین پلیسه مثل فرفره اومد پشت سرم و چراغ زد

خودمو زدم به اون راه و وارد اتوبان شدم و رفتم رو سرعت ۷۰ که دیدم پشت سرم اژیر کشید .

ماشینو زدم بغل اتوبان و شیشه ماشینو کشیدم پایین

یه پلیس هیکلی اومد کنار ماشینم . ۱۲۰ تا جریمه ام کرد به خاطر تب اکسپایر شده ماشینم .

البته قبل از اینکه جریمه مو بده دلداریم داد . بهم گفت نگران نباش . تو ریکورد رانندگیت نمیره . برو کورت و جریمه رو برات دراپ میکنن ….

رفتم کلاس تا ۴ عصر و بعدش هم رفتم بیوتی سالن برای خط چشم دائم .

کلی بی حس کننده به چشمام زد ولی داشتم از زور درد میمردم . تو دلم میگفتم : یعنی من چرا دارم این کارو با خودم میکنم ؟

تانیا که داشت برام خط چشم تتو میکرد گفت »  😦  beauty is pain

درسته ….متاسفانه …..اینو روز سمفونی که کفشای پاشنه دار پوشیده بودم هم فهمیدم …داشتم بیهوش میشدم تو اون کفشا .

روی تخت که خوابیدم بودم برای تتوی خط چشم سردم بود و گرسنه …..از همونجا دریم سوپ کردم با اون نون های مخصوص ….

کارم که تموم شد ….گرفتم سوپ داغ خریدم با نون های مخصوص مورد علاقه ام ….اومدم خونه ….سوپ رو خوردمو افتادم تو تخت و بیهوش شدم از خستگی

قرصامو میخورم ولی نمیدونم چرا احساس دپرسی دارم …..بیشتر به خاطر کلاس همیلتون هست . امتحان رو امروز دادم ….نمیدونم چی میشه …..ناراحتم ….

الان هم باید برم بیمارستان . خیلی غمگینم …خیلی ….بدتر از مریض ها حوصله اونایی که باهام کار میکنن رو ندارم ……خیلی دلم گرفته …..خیلی ..

 

 

I could really use a wish right now

Photo0247

ساعت ۸ یه صبح ابریه . دارم رانندگی میکنم به طرف خونه خودم . خونه مرد جدید بودم

دوشنبه رفتم برای سونوگرافی برای اون پروگرم .

فکر کردم از رو شکمم سونوگرافی میکنه ولی از داخل واژنم سونوگرافی کرد .

روی تخت خوابیدم و پاهامو باز کرد …دستگاه رو ژل زد و داخل بدنم کرد …..روی سقف مانیتور بود که رحم و تخمدانامو میدیدم

تخمدان سمت چپ ۱۱ تا تخم داشت و سمت راست ۶ تا . روهم ۱۷ تا داشتم .

گفت خوبه . حداقل باید ۱۵ تا داشته باشی . یه خیکی هم تو اتاق بود که داشت برای دکتر تو کامپیونر مینوشت .

بعدش هم رفتم خونه مرد جدید . ۱ ساعت پیشش موندم و بعد اومدم پیش خواهرم

شکلات هایی که مرد جدید برای ولن برام خریده بود و شکلاتای اکس بوی فرندم از سوئیس رو هم بردم برای خواهر به اضافه غذا .

میخواستم تا پنجشنبه پیش خواهرم بمونم . . ولی از بس گفت که » خیرت به هیچکس نمیرسه . مایه دردسری . کی میری ….» اشک تو چشمام جمع شد .

همون موقع مرد جدید مسیج داد که دخترش شب خونه نمیاد و lonely هست

جول و پلاسمو رو جمع کردم و بدون اینکه به خواهر بگم چراغ هارو خاموش کردم و رفتم . تو اتاقش بود .

رفتم شب پیش مرد جدید ….کنار هم ….صبح سگش رو گذاشت بیاد تو اتاق خواب . سگش صورتم رو میمالید و لیس میزد ….من و سگی کنار هم خوابیدیم و مرد جدید رفت سر کار

کنار مرد جدید بودن خیلی بهتر از شنیدن متلک ها و توهین های خواهر هست . هفته دیگه هم نمیرم پیشش . واقعا هیچکس پدر و مادر خودم ادم نمیشه . هیچکس

پنجشنبه امتحان دارم و خیلی میترسم . سرنوشت سازه . نمیدونم چطور میدونم ۱۰ در صد رو بیارم بالا . از حالا کلاس رو افتادم .

symphony

دخترای مرد جدید رو دیدم .

دو تا دختر سرخ سفید چشم ابی شیطونن داره . اسم بزرگه کارمن هست. ۱۸ سالشه و اسم کوچیکه chloe ۱۷ ساله ست .

اولش خجالت میکشیدم . پشت اپن اشپزخونه اش قایم شده بودم . دختراش که اومدن بهم دست دادیم

دختر بزرگه اش گفت : i love your dress

مرد جدید داشت حاضر میشد . منم روی تخت نشستم و داشتم نگاش میکردم . روبه روی اینه ایستاده بود داشت کرواتشو میبست . شکمش یه کمی جلو بود

رفتیم سمفونی . توی ماشین دختراش ازم میپرسیدن : تو ایران زن ها میتونن سوتین و شورت بپوشن ؟ زنها میتونن تو استخر بیکینی بپوشن ؟ بدترین کاری که یه زن میتونه بکنه چیه !

اه تو روحتون ملاها …

طبقه دوم بودیم . سمفونی عالی بود

اینم مرد جدید

Photo0235

اینم مرد جدید و دختراش

16321_513843415332666_1073417047_n

و این هم سمفونی

CIMG1935

بعدش هم رفتیم شام خوردیم . مثل یه خانواده بودیم . من و مرد جدید دست تو دست هم و دو تا دختراش دورمون .

مثل یه خانواده بود . یه احساس امنیت بود که خیلی وقت بود اینجا تو این کشور گمش کرده بودم

ساعت ۱۰:۳۰ شب رسیدیم خونه . اول دختراشو رسوندیم خونه مرد جدید . بعد هم مرد جدید اومد اپارتمان من و شب رو با هم خوابیدیم

درجه گرمایی رو کم کرده بودم تا زیر پتو با گرمای تنش گرم بشم .

خوب بود . مثل یه خانواده . احساس نا امنی نمیکردم . شنبه هم شب رفتم پیشش خوابیدم . سگش رو هم گذاشتیم بیاد تو اتاقمون و پایین تختمون بخوابه

مرد جدید بهم میگه دیگه بچه نمیخواد .

ساعت ۷:۳۰ صبحه ….

مرد جدید از کنارم بلند شد و لباس پوشید و رفت دخترشو ببره مدرسه

شب پیشم بود ….تو بغلش …..صبح سرشو روی سرم گذاشته بود …موهاشو لمس میکردم

امروز بیمارستان نرفتم . خانوم منیجر بهم اف داده بود

دیروز یه گیفت کارت بیمارستان بهم داد که میتونم باهاش دو بار کافی بگیرم 🙂 و چند تا شکلات ولنتاینی

اکس بوی فرند هم برام از سوئیس شکلات و کارت فرستاد . مرد جدید هم بهم شکلات داد

من دیروز براش کروات و کارت خریدم و کادو کردم . البته ۵ جفت گوشواره هم برای خودم خریدم که یکیش به غایت داهاتی ست 😦 . ابی رنگه و بزرگه و گرده و شبیه گوشواره های دختر سیاه پوستاست .

خلاصه اینم از ولنتاین دی . D:

 

tuesday » my day off

سه شنبه : روز آف من :

صبح ۶ بیدار شدم …موهارو درست کردم و دور چشمامو سیاه سیاه کردم ( به قول بری ارایش فاحشه ها )

بعد هم رفتم دانشگاه . ادوایزینگ بود و حرفای پتی لارسون .

بعد ادوایزینگ رفتم با الیس کامپویتر لب و رو درس همیلتون کار کردیم . هرچی بیشتر با هم کار میکردیم میفهمیدم تو این کلاس توتال دامپ هستم و مطمئا این کلاس رو میوفتم .

ساعت ۱۲ مغز دوتامون منفجر شد و اومدیم خونه . من اپارتمانمو تمیز کردم و حموم دستشویی رو مثل گل کردم ….عروسک ها و کرم و لوشن های توی دستشویی رو مرتب کردم .

بعد هم رفتم حموم و اماده شدم و مرد جدید اومد دنبالم و رفتیم رستوران بوکی دی پیی . همون رستورانی که با اریک رفته بودم.

مرد جدید با کروات و پالتو و لباس فرمال اومده بود دنبالم و من با جین توسی اسپرت و سوئتر سفید . البته گوشواره های مرواریدی مو انداخته بودم . موهامو دورم ریخته بودم .

بعد رستوران هم اومدیم اپارتمان من . کمکم کرد چه لباسی برای جمعه بپوشم

۴ دست از لباسای کمدمو براش امتحان کردم و اقا گفت اون سرمه ای خالخالی رو بپوش ….حالا ببینم .

ساعت ۱۰ شب رفت خونه اش ….از تخت خواب نمیتونستم بلند بشم باهاش خداحافظی کنم . خسته بودم . زورکی بلند شدم مسواک زدم و افتادم تو تخت تا امروز صبح

این بود یه روز آف من .

he might be a jerk and asshole but you love him for now so let it go for now ….lets see what gonna happen  .relax for now

580886_419188101464865_472128525_n

در ورودی مجتمع رو باز کردم اومدم بالا

یه office chair جلوی در ورودی مجتمع گذاشته بودن و روش نوشته بودن : Free

یعنی هرکی دلش خواست برداره . برش داشتم اوردم . صندلی جلوی میز مطالعه ام نداشتم . الان روش نشستم . به نظر خوب میاد . فقط یه ذره پایینه .

کامران راست میگی . خیلی عصبی شدم چون از جمعه قرصهای ضد افسردگیمو نخوردم .

ولی حتی اگه عصبی هم نباشم باز دلم میخواد زبون این مریض هایی که مثل یه سگ هار میشن رو با انبردست بکنم و بکنم تو حلقشون

مثل همون دختر سیاه پوسته هار که زیادی تو بیمارستان مونده و احساس ملکه بودن بهش دست داده . سگ سیاه هار ….امیدوارم یکی بلخره این کارو براش بکنه . جوری که از حالت واق واق کردن در بیاد و میو میو کنه .

 

پنج صبح از تخت خواب پریدم پایین و رفتم دستشویی قطرات درشت خون دیدم تو توالت . همونجا خدا رو شکر کردم ولی تمپان نداشتم و خونریزیم زیاد بود

دخترش ( دختر مرد جدید )تمپان داشت تو اتاق دیگه ولی نرفتم بگیرم و با دستمال کاغذی جورش کردم و چیکه چیکه در حال خونریزی لباس پوشیدم .

مرد جدید رو بیدار کردم و مژده پریود شدن رو بهش دادم

هدیه ولنتاینم از طرف مرد جدید یه گلدون صورتی کوچیک با رزهای صورتی قشنگ بود

Photo0225

Photo0224

میخواستم بندازمش تو سطل اشغال . چون من اهل گل و بلبل نیستم و از این ات اشغالا هم خوشم نمیاد. ولی الان دیدم رزهای صورتیم تو اون روبان صورتی خیلی قشنگه

گور بابای گوشی گرون قیمت . خودم گوشی برای خودم میخرم.

رفتم بیمارستان ….خون به شلوارم زده بود و پشت شلوارم خونی بود .

ارزو داشتم میتونستم با یه انبردست زبون اینایی که هی پرستارم پرستارم دکترم دکترم میکنن رو از حلقشون میکشیدم بیرون .