Oooo, is enough, enough

دوشنبه رفتم خونه مرد جدید . وسایلامو جمع و جور کردم . کفشام شد ۳ تا کارتون. پولای بی زبون رو نفله کردم هی کفش خریدم .

سه شنبه کلید اپارتمانو از هم خونه ایم گرفتم . اپارتمان دوبلکسه . اتاق خواب ها طبقه بالاست

مرد جدید وسایلمو اورد و اسباب کشی برام کرد ….تنهایی میزتوالت سنگین رو  برد طبقه بالا ….زیر تلویزیونی م و بقیه چیزا  بابا ایول !!  تنومند !!

موقع خداحافظی همدیگرو بغل کردیم . محکم فشارش دادم …گریه کردم ….تموم شد همه چی . اون رفت و من موندم و بازگشت به دنیای تنهایی

امروز یه اینترویو داشتم با یه دکتر ایرانی که باهاش همکاری کنم . خوب بود . از دکتره خوشم اومد . جدی بود تو کارش  و بهم گفت ازم  انتظارات بالایی داره .

اونم از من خوشش اومد و کار رو بهم داد ولی نگرفتم . حقوقش بالا نبود .

بی خیال …فعلا باید برم و وسایلامو مرتب کنم تو خونه جدید . استرس دارم ….احساس غریبی میکنم تو این اپارتمان جدید …خیلی …..خیلی …..

I exchange a walk on part in the war for a lead role in a cage

بخش اورتوپدی یبود .  مریضی داشتم  بایپولار….دیوانه ….فقط جیغ میزد

بابای پرستارا  و  کمک پرستارا رو  در اورده بود . از شانس پرستارش هم یه دختر ایرانی ایرلندی بود

تا میتونست ازش سو استفاده کرد .
اخرش هم magical word  رو گفت : I have chest pain 

و همه دورش ریختیم و کمبود توجه خانوم برطرف شد …EKG  و فشارش  و  تنفش همه چی خوب بود

فقط چیش خوب نبود ؟ مغزش که به اندازه کافی توجه دریافت نکرده بود . ( این تریک مامان منم هست …هروقت دعوا میکنه و میبینه به جایی نمیرسه الکی میگه قلبم درد میکنه و اونوقت همه ما باهاش خوب میشیم )

هروقت خواستید از دکتر ها و پرستارا بیشتر توجه بگیرید بگید :   قلبم درد میکنه 😉

هرچی بچه ها تو بیمارستان میگن خوب شد بهم زدی …اون یه مرد ۴۶ ساله بود که زندگیشو کرده بود …ولی تو گوشهای من نمیره

من اون زندگی رو دوست داشتم . من اون ارامش رو دوست داشتم . جایی که صدای جیغ و دادی نمیومد ….من هرشب کنارش خوابیدن رو دوست داشتم . تا کردن لباس های زیرش تو کشوی دراور ….صبح بو کردن بالشش که بوی عرق میداد ….

شب ها روی مبل دراز کشیدن و با هم تیوی دیدن رو دوست داشتم .  اغوشش که هروقت گریه میکردم برام باز بود ..

الان تازه اومدم خونه مامان اینا ….خواهرم داره جیغ میزنه و گریه میکنه …..دعوا  و جیغ داد خونه رو برداشته .

خدیا چرا گرفتیش ازم ! ؟  اخه چرا ؟

یه جا اپارتمان دیدم . البته با یه دختر امریکایی به اسم جنیفر .

برام کلید رو اماده کرد و قراره با هم یه اپارتمان رو share  کنیم .

مامان اینا حرفای چرت و پرت زیاد میزنن:

– وای ..یه وقت باهاش صمیمی نشی ؟

– حالا نمیشه با یه پیرزن خونه بگیری به جای یه ادم جوون ؟  ( چه اصراری تو این پیرزن هاست خدا میدونه )

– وای یه وقت مرد نیاره تو خونه

هیچی نمیگم . نمیگم از خانواده ام بدم میاد . نه دوستشون دارم و میدونم نگرانم هستن ولی بعد از یه سنی نمیشه با خانواده زندگی کرد . نمیشه شد بچه کوچیک و  نمیشه حرفای عجیب غریب رو تحمل کرد

میدونم فراموش میکنم ….باز به زندگی عادی برمیگردم . باز شاید روزهای خوب  برسه ولی باز طی کردن این راه برام سخته .

من یکسال پیش این راه رو طی کردم ….بازم باید طی کنم !

 کم و کان زندگی  ادامه داره و من باید قبولش کنم چون کار دیگه ای از دستم بر نمیاد

از اونایی که ساپورتم کردن و بهم دلداری دادن ممنون .

به حرفاتون خیلی فکر کردم

How I wish, how I wish you were here

خونه مامان اینام . روی مبل جلوی تلویزیون ولو شدم ….

نه حوصله مسواک زدن دارم نه حوصله دوش گرفتن …..مامان جلوم نشسته و مثل روانی ها بهم زل زده …

بابا از ترس مامان یواشکی کانال های تیوی رو دست کاری میکنه  …هر آن دعواشون شروع میشه …و هر آن ممکنه من روانی بشم .

رفتم  یه سر خونه خودمون ….لباسامو ریختم تو چمدون ….دو تا چمدون لباس زرق و برق دار و کوتاه و بلند …

 دامن در رنگ های مختلف…..دامن های بلند در رنگ های مختلف .  دلم میخواد همشونو بندازم تو سطل اشغال . واقعا من این همه لباسو چیکار میخواستم …چیکار میخوام ….چیکار میخوام اخه ؟

یه سری رو گذاشتم همونجا بمونه

وسایلامو برام بسته بندی کرده بود گذاشته بود یه گوشه . تلویزیونم …..فنجونام …..کتابام ….

پروانه هایی که به دیوار زده بودم .

بهم گفت :

I know what I want and I know what I am doing. we are done .  find another place to stay. your moms, ken, your friends , you can come for your things when I am at work. please respect my wishes . if you need to get some things , let me know before you come

چقدر دلم براش تنگ شده …. چقدر احساس تنهایی میکنم …..چقدر احساس شکست میکنم ….

۳۱ سال…..نه کاری که بهش امیدوار باشم و دوستش داشته باشم …..نه خانواده ای که از آن خودم باشه …. زیبایی که در حال از بین رفتنه ……نه آینده ای که بهش امیدوار بود …..

خدای من ….چند بار اخه ….تازه ب رو فراموش کرده بودم ….اخه چند بار

 

i am just a lost soul swimming in a fish bowl, year after year

پریود باشی و به طرز بی سابقه ای خونریزی کنی …. کار پیدا نکنی و همه هم دوره ای هات رفته باشن …

اون کارهای قبلی هم که اپلای کرده باشی بهت ایمیل بیاد که  متاسفانه  پیک اپ نشدی

 عشقت بهت بگه ۲۰ روز وقتی داری بری جای دیگه برای خودت پیدا کنی و زندگی کنی  و ما مناسب هم نیستیم و باید برک اپ کنیم  

واقعا از این بدتر هم میشه   ?  خدایا لطفا دیگه نفرست برام …. بسمه برای این ماهم . یه خوردشو بذار برای ماه بعد

خونه مامانم هستم . مثل مرغ پرکنده این ور و اون ور میرم . خواهر  مدام سر به سرم میذاره و مسخره ام میکنه

 رفتم یه سر خونه و یه کم از لباسامو گذاشتم تو چمدون و  بعضی چیزارو  گذاشتم تو باکس

دلم میخواد بمیرم

ای خدا ؟ اخه مگه من چه هیزم تری بهت فروختم . چرا انقدر عمر خوشی های من کمه

اخه این چه سرنوشتیه ؟ چقدر الاخون والاخون بودن ؟  چقدر دویدن و نرسیدن

خدایا  ؟ کیه که جواب منو بده ؟ با کی درد دل کنم ؟ به کی بگم ؟   دلم براش تنگ شده ….

دلم براش تنگ شده…….

دلم براش تنگ شده ………

I trade my heroes for ghosts

مرد جدید چند روز با من سرو سنگین بود . سینوس هاش هم ورم کرده بود و تب داشت و دیگه وایویلا

از بیمارستان که  اومدم رفتم براش خرید و اومدم خونه سوپ درست کردم و بهش اب میوه و ویتامین سی و از این چیزا خوروندم تا حالش جا بیاد 

نه تشکری نه چیزی ….دست به سوپ و چیزای دیگه نزد . شب هم رو کاناپه خرید .

نگو باز دوستای اقا بهش گفتن با من بهم بزنه .

شنبه شب که از بیمارستان اومدم دیدم اقا نیست . رفته بود خونه مامانش و شب هم نیومد .

بهش گفتم : بیا خونه . من منظوری نداشتم و کلی حرف دیگه …ولی خوب  حرفای دوستاش براش مهمتر هست تا حرف من .

اقا نیومد . دیگه اصرار و التماس نکردم. گور بابات .

شب تنها خوابیدم روی مبل.  دارم دنبال خونه میگردم که برم . فایده نداره . هرچند که خیلی دوستش دارم ولی اخر این رابطه به هیچ جا هست . امروز مامان گفت :

این مرد سنش بالاست . زندگیشو کرده .  برای چی وقت خودتو با این مرد تلف میکنی ؟ دیدم راست میگه .

بی خیال . هوا گرفته ….چند روز مه هست ….از زندگی مجردی بدم میاد ولی چاره ام چیه !!

 

The same old fears

دیروز در یه اقدام ضربتی دکوراسیون خونه رو عوض کردم . میزی که بغل میز ناهارخوری مون بود رو کشیدم و اوردم کنار مبل ها …. جای تابلو ها و گل مصنوعی ها رو هم عوض کردم .  اباژور ها رو گذاشتم دو طرف مبل بزرگه .

 کلا خیلی خوب شد . مرد جدید که از سرکار اومد خوشش اومد

امروز هم  با مرد جدید یه دعوای حسابی کردم . سر دخترش .

دیروز دختر کوچیکشو اورده بود خونمون . امروز صبح بهش گفتم : دختر عقب مونده تو وردار ببر خونه مامانش که اصلا حوصله شو ندارم

 مرد جدید هم به برجکش برخورد که چرا به دختر من میگی عقب مونده !! اخی ! بیمرم .  عقب مونده نیست ؟ ۱۸ سالشه و هنوز نتونسته مدرسه شو تموم کنه .  حالا با دعا و صلوات فرستادنش یه مدرسه جدید . بازدختره  میگه مدرسه شلوغه من استرس میگیرم و نمیرم.

 عروس رقص بلد نیست میگه اتاق کجه . حالا شده قضیه دختره این . دختره نمیخواد درس بخونه …کونش گشاده بیخودی مرد جدید رو اسیر خودش کرده .  باز مرد جدید باید مدرسه این  دختره رو  عوض کنه .

بگذریم … یه خورده با هم اشتی کردیم ولی هنوز سرو سنگینیم .

امروز رفتیم با هم تا من لپتاپ بخرم . یه دونه کوچیکشو خریدم . بدک نیست . من هنوز انفولانزا دارم و مرد جدید هم سینوس هاش چرک کرده و تب داره .

چه هفته بدی بود…. کلا ماه خیلی بدی بود…خیلی ….UGHGHHGHH

You think that you are strong, but you are weak

یه ایمیل داشتم برای کار ….بهم گفت چقدر حقوق میخوای !! گفتم پیکی نیستم .

یه سری سوالای دیگه هم ازم کرد ….

نمیدونم چرا دیگه جوابمو نداد …نکنه ایمیلم خوب نبود ….اه خدایا چه خاکی تو سرم بریزم …نمیدونم دیگه چیکار کنم …دیگه مغزم نمیکشه …. خدایا خدایا کمک کن…خواهش میکنم …التماست میکنم

دیگه نمیدونم چه غلطی باید بکنم . من بدبخت بدشانس….

چیزی ندارم بگم جز اینکه سرما خوردم و تب و لرز دارم و سرم مثل یه بادکنک اماده ترکیدنه

 شنبه  رفتم بیمارستان ولی چه رفتنی …مریض ها و  پرستارا و ال و بل همه رو حواله جهنم کردم و اومدم خونه .

میلرزیدم و دندونام بهم میخورد …مرد جدید منو فرستاد تو تخت و دو تا پتو کلفت روم انداخت و افتادم خوابیدم …تا الان همین اش و همین کاسه ست …

دیگه چیزی ندارم بگم جز مسائل روزمره زندگی .

مثلا  من و مرد جدید کیک  پختیم ….یا مثلا سر دختر کوچیکش هی بهش سیخونک میزنم …یا مثلا دیروز میخواستم برم بانک و  ….( دهنم سرویس شد و اخرش نتونستم پول هامو دیپازیت کنم و یه مقدار از پولم گم شد )

یا رفتم خونه مامان اینا و برای مامان شلوار خریدم . یا مثلا لپتاپم مرد و قراره امروز بریم لپتاپ بخریم .

همین …..برام دعا کنید … 

 

Let the sky fall When it crumbles We will stand tall Face it all together

از غرغر کردن خسته شدم . اصلا گور بابای همه چی .. چیکار کنم دیگه

خونه مامان اینا رفتم . مامان اصرار داشت که ناهار بمونم ولی حوصله ام نشد . مامان میگفت خونه میخوای بری چیکار کنی ؟

واااااا ؟ 

 اومدم خونه دوش گرفتم و تاپ و دامن کوتاه پوشیدم و موهامو ریختم دورم و یالله منتظر مرد جدید…..

 مرد جدید از سرکار اومد برام دو تا از کتابای مورد علاقه مو برام خرید . خیلی ذوق مرگ شدم .

الان هم مثل مرده ها خوابیده …..

sophie2

نوجوون که بودم حالم از طلا جواهر بهم میخورد …خیلی داهاتی میدونستم این چیزارو

الان هرچی پول بی صاحاب در میارم خرج طلا جواهر میکنم . یه پابند خریدم که به شدت بهش عشق میورزم  😉

sophie1

What have we found

مهمونی بودیم ….همه همکارا و دکترا و رزیدنت های بخش  هم بودن ….قرص اکس زدیم …اول نمیدونستم چیه ولی بعد فهمیدم اکستاسی بود ..

رزیدنت های سال بالایی  کامل یه دونه قرص رو زدن ….من نصف قرص رو …نیم ساعت بعد افتادم و حالم بد بود… احساس کردم الانه میمیرم …مرد جدید هم بود …

اومدیم خونه و یه راست اتاق خواب و یه اینترکورس طولانی ….

فرداش رفتم بیمارستان و همه رو فحش دادم که غلط کردید به من قرص میدید

امروز دوشنبه هست و من آف هستم . صبح منیجر اون جایی که باهام مصاحبه کرد بهم ایمیل زد که منو انتخاب نکردن و رو تمام  امیدهام سیفون توالت رو کشید .

بعدش هم ادواردو تلفن کرد و گفت شما یک سال سابقه کار تو این زمینه ندارید ….

خدایا ؟ خدای بزرگ ؟ اخه من باید چیکار کنم ؟ من دیگه باید چیکار کنم ؟ خدای بزرگ خواهش میکنم یه دری رو به روم باز کن …خواهش میکنم کمکم کن

 همچین حرف میزد  انگار که  من کارگر  مک دونالد هستم  و تازه درسمو تموم کردم و پریدم تو شاخه پزشکی

you think you can tell Heaven from Hell

وای خدای من !! چقدر من از اینایی که میگن : I need this and that and bla bla bla …. بدم میاد .

دلم میخواد با چکش بزنم تو مغزشون و بگم:  you don’t need it idiot cow , you WANT IT   

این هفته خیلی منتظر یه خبر خوب بودم یا یه اتفاق خوب که هیچ کدومش نیوفتاد و الان داره اخر هفته ای که اصلا منتظرش نیستم میاد

دوشنبه رفته بودم دکتر که قرصای ضد بارداری بگیرم و برای دلدرد هم فالواپ کنم .

اقای دکتر که assistant professor هم تشریف داره  و یکی از بهترین دکتراست دلدرد رو که اصلا توجه نکرد ..گور بابای دلدرد …اصلا نپرسید کجای دلته …چه مرگته … تازه به جای قرصای ضد بارداری بهم ELLA  داد ( یه دونه قرص امرجنسی  )

من با این سواد ناقص و  درس خوندنم همچین اشتباه واضحی نمیکنم .

  دنبالشو نمیگیرم …سیفونو کشیدم رو خودش و  تایتلش و کل کینیک که شبیه urgent care شده .

از اون کلینیک هم تلفن نکردن ….و من افسرده تر از همیشه . یه مصاحبه داشتم ساعت ۱۱ ولی از حرصم نرفتم و به جاش رفتم برای خودم دستبند و گلسر و از این ات اشغالا خریدم .