بخش اورتوپدی یبود . مریضی داشتم بایپولار….دیوانه ….فقط جیغ میزد
بابای پرستارا و کمک پرستارا رو در اورده بود . از شانس پرستارش هم یه دختر ایرانی ایرلندی بود
تا میتونست ازش سو استفاده کرد .
اخرش هم magical word رو گفت : I have chest pain
و همه دورش ریختیم و کمبود توجه خانوم برطرف شد …EKG و فشارش و تنفش همه چی خوب بود
فقط چیش خوب نبود ؟ مغزش که به اندازه کافی توجه دریافت نکرده بود . ( این تریک مامان منم هست …هروقت دعوا میکنه و میبینه به جایی نمیرسه الکی میگه قلبم درد میکنه و اونوقت همه ما باهاش خوب میشیم )
هروقت خواستید از دکتر ها و پرستارا بیشتر توجه بگیرید بگید : قلبم درد میکنه 😉
هرچی بچه ها تو بیمارستان میگن خوب شد بهم زدی …اون یه مرد ۴۶ ساله بود که زندگیشو کرده بود …ولی تو گوشهای من نمیره
من اون زندگی رو دوست داشتم . من اون ارامش رو دوست داشتم . جایی که صدای جیغ و دادی نمیومد ….من هرشب کنارش خوابیدن رو دوست داشتم . تا کردن لباس های زیرش تو کشوی دراور ….صبح بو کردن بالشش که بوی عرق میداد ….
شب ها روی مبل دراز کشیدن و با هم تیوی دیدن رو دوست داشتم . اغوشش که هروقت گریه میکردم برام باز بود ..
الان تازه اومدم خونه مامان اینا ….خواهرم داره جیغ میزنه و گریه میکنه …..دعوا و جیغ داد خونه رو برداشته .
خدیا چرا گرفتیش ازم ! ؟ اخه چرا ؟
یه جا اپارتمان دیدم . البته با یه دختر امریکایی به اسم جنیفر .
برام کلید رو اماده کرد و قراره با هم یه اپارتمان رو share کنیم .
مامان اینا حرفای چرت و پرت زیاد میزنن:
– وای ..یه وقت باهاش صمیمی نشی ؟
– حالا نمیشه با یه پیرزن خونه بگیری به جای یه ادم جوون ؟ ( چه اصراری تو این پیرزن هاست خدا میدونه )
– وای یه وقت مرد نیاره تو خونه
هیچی نمیگم . نمیگم از خانواده ام بدم میاد . نه دوستشون دارم و میدونم نگرانم هستن ولی بعد از یه سنی نمیشه با خانواده زندگی کرد . نمیشه شد بچه کوچیک و نمیشه حرفای عجیب غریب رو تحمل کرد
میدونم فراموش میکنم ….باز به زندگی عادی برمیگردم . باز شاید روزهای خوب برسه ولی باز طی کردن این راه برام سخته .
من یکسال پیش این راه رو طی کردم ….بازم باید طی کنم !
کم و کان زندگی ادامه داره و من باید قبولش کنم چون کار دیگه ای از دستم بر نمیاد
از اونایی که ساپورتم کردن و بهم دلداری دادن ممنون .
به حرفاتون خیلی فکر کردم