I am unrecognizable to myself

 خونه مامان اینام . کاش میشد برم خونه خودم الان . ولی مامان نمیذاره.  محیط اینجا عصبیم میکنه .

بابا داره با کنترل ماهواره ور میره و الان دیگه ماهواره هیچی نشون نمیده. هی حرفای تکراری بهم میزنه . جواب نمیدم

رفته بودم یه اپارتمان ببینم برای خرید. قیمتش خوب بود . به برادرم یه اس ام اس زدم که راهنماییم کنه

زحمت جواب دادن هم نداد . به جز سرزنش کردن و فحش بار ادم کردن مگه کار دیگه ای داره ؟

از زنه هر سوالی میپرسم بهم متلک بار میکرد و مسخره ام میکرد.

دهنم باز موند .

اومدم خونه . ولی خونه قشنگی بود . پنجره اش به طرف استخر باز میشد

دلم درد میکنه . از صبح که پای گیلاس خوردم . پر از روغن و شکر …..حوصله هم ندارم . هوا هم مضحکه . ۵ دقیقه بارون شدید میاد و ۵ ذقیقه بعد افتاب ….تکلیف خودشو معلوم نمیکنه v

روی سینه اقای جراح دراز کشیدم . دستاش تو موهامه و چشمای من مست خواب…چقدر مردا خوبن ! بودنشون چقدر اسایش و امنیته !

چقدر گرما تو بغلش داره

خبری نیست …مرد جدید تند تند به مسیج میده که » برگرد خونه » و « برگرد با هم باشیم «. منم احساس میکنم یه کمی زیادی دیره و محلش نمیدم

اخر سر این عکسرو فرستاده و میگه من و سگی دلمون برات تنگ شده . از خنده مردم ولی محل ندادم باز .

WP_20140325_002

مرد جدید عزیز ؟ الهی دورت بگردم من که یویو نیستم . من ادمم . اگه دوباره پس فردا دلتو زدم بازم میخوای منو بندازی بیرون ! ؟

روز طولانی تو کلینیک داشتم .همه چی رو قاطی کرده بودم

دوبار بار چشم تو چشم دکتر z شدم . بدون مدنظور . الان غم عالم تو دلمه . نمیخوام اون احساسات لجن و کثیفی که باعث سوئ تفاهم میشه اتفاق بیوفته.  خدایا کمک کن . نذار یه وقت سوئ تفاهم پیدا کنه . نذار یه وقت فکر کنه از قصدی نگاش کردم !

خدایا کمکم کن . محیط سالمیه . دلم نمیخواد به گند کشیده بشه با این نگاه های اشتباهی من

من ۲۴ سالگی واکسن HPV زدم . به خواهرم گفتم خواهر زاده ۱۸ساله مو ببره این واکسن رو بزنه . میگه نه . پررو میشه ….

واقعا برای خانواده ام متاسفم که واکسن جلوگیری از سرطان رحم رو پررویی میدونن

یه روز باید خودم خواهر زادمو ببرم این واکسنو بزنه .

 

صدای اهنگ و دوبس دوبس خونه رو ورداشته .

جنیفر و دوستش در حال رقص و شادی ان . فک کنم قرصایی که براش نسخه نوشتم و خریدم اثر کرده

دوستش یه دختر قد بلند مو نارنجی و رنگ موهاش خیلی قشنگه

ای کاش زودتر موهام از این سیاهی در بیاد . موی نارنجی خیلی دود دالم. بد سلیقه عمته

خواب میدیدم یه پسر با موهای طلایی و دو تا دختر با موهای مشکی بهم rape کردن بعد تا مرز مرگ دارن کتکم میزنن و سرمو به دیوار میکوبن

موقعی که داشتن کتکم میزدنن مرتب خدارو صدا میکردم و صلوات میفرستادم

با سردرد  و  عرق از خواب بیدار شدم.  این کابوسهای وحشتناک ولم نمیکنن.

تو اینه نگاه میکنم حالم از موهای مشکیم بهم میخوره . کی میشه این رنگ از موهام بره.

 

It’s not much of a life you’re living

پیش اقای جراح بودم . خیلی گرسنه بودم چون سرکار یادم رفته بود چیزی بخورم ( طبق معمول )

اقای جراح برام شام درست کرد ولی انقدر از مریض هاشو زخم های عفونی برام اسپیچ داد که حالم بهم خورد و نتونستم شامم رو کامل بخورم

خونه مامان اینا میخواستیم سفره هفستین بچینم ولی باز مامان با دیوونه بازی هاش همه رو ناراحت کرد و دیگه دل و دماغ سفره چیدن رو از همه گرفت

دوستش ندارم چون همیشه خونه رو  میدون جنگ کرده . دل و دماغ هر کاری رو ازمون میگیره . ابرومونو جلوی همه میبره و اصلا عین خیالش نیست.

بعد هم انتظار داره که هرروز بهش سر بزنی

همیشه تو بچه گی هام جلوی دوستام و دختر خاله هام خجالت میکشیدم چون مامان بی توجه به اونا با بابا جنگ میکرد و جیغ میزد و چقدر منو جلوی دوستام خورد میکرد

بهرحال عید همه گی مبارک . من که  عیدی ندارم . اینجا نه صدای پرستو ها میاد . نه هوا بوی بهار میده . نه تعطیلی وجود داره . فقط کلینیک و مریض

دخترا توی کلینیک ازم خوششون نمیاد. باهم یواشکی درگوشی حرف میزنن …

از من نه سوال میپرسن نه منو دعوت میکنن به لانچ هاشون . البته مهم هم نیست.  برک هامو تنهایی میگیرم .

امروز باید برم خونه مامان اینا ولی حوصله ندارم . دیگه چی بگم ؟ هیچی .

راستی امروز تولد مرد جدید هم بود . دلم میخواست یه گربه کوچولو داشتم

دیشب پیش مرد جدید بودم و صبح از اونجا رفتم سرکار

با هم س ک س نداشتیم. ولی کنار هم و تو بغلش خوابیدم , و چقدر لذت بخش بود بوی تنشو دوباره حس کردن.

منو محکم به خودش فشار میداد و در گوشم حرفای قشنگ میزد . از همون حرفایی که هر زنی ارزوشو داره ولی چقدر دیر . زمانی که راه برگشتنی وجود نداره

قبلش تیوی دیدیم …شام درست کردیم…. وید کشیدیم و مشروب خوردیم ( به یاد روزهای خوب )

هاپوش از خوشحالی دور من میچرخید.

صبح از اونجا رفتم کلینیک . ولی موهام چرب و کثیف بود . ارایش هم حوصله نداشتم بکنم

الان تازه از کلینیک اومدم . تو راه رفتم فروشگاه و مواد غذایی و میوه خریدم و بعدش بنزین زدم . بعد هم اومدم خونه دوش گرفتم و به موهام موس زدم الان دارم چایی سبز مینوشم با کیک پامپکین

پنجشنبه تولد مامانه و باید براش یه چیزی بخرم و برم اونجا ( همراه با کیک و گل )

با خواهرم قهر نیستم . حرفاش رو هم فراموش کردم . مودم بهتره

 خونه مامان اینام ولی بهتره زودتر برم خونه خودم . تحمل این خونه سخته

از صبح مامان و خواهرم شروع کردن پریدن به بابا . بیچاره بابا هر حرفی میزنه مسخره اش میکنن …سرس داد میزنن…

خواهرم کنترل تیوی رو از بابام گرفت و تیوی رو خاموش کرد. انگار بابا بچه ۲ ساله ست. بیچاره بابا زبون نداره حرف بزنه

بهشون میگم چرا اینطوری میکنید؟ خواهر میگه بلند شو برو خونه خودت.

یه چیزی هم به خواهر میگی فوری بهت میگه بی تربیت …بی ادب … بعد چنان قشقرقی میندازه که باورت نمیشه

دیروز به خواهرزاده ۱۸ سالم شروع کرده بود متلک بار کرذن. خواهر زاده ام ناراحت شد و بدون  اینکه جوابشو بده رفت. ولی خواهرم ول نمیکرد و مرتب فحشش میداد

بعد به من گیر داده که تو خودتو از امریکایی ها و اروپایی ها ( منظورش همون سفیدها و بلوندها و چشم ابی ها )پایینتر میدونی و هرچی اونا میگن براشون انجام میدی

من ؟ مننننن ؟ اصلا نمیدونم این فکر یهو چطوری به کله اش زد  

چون هنوز مرد جدید رو دوست دارم و باهاش نایس هستم ؟ چون با هم خونه ایم رابطه خوبی دارم ؟

جوابشو ندادم چون میدونم اینا از ذهن مریضش سرچشمه میگیره ..کسی که  حتی جرات نداره با مردم اینجا حرف بزنه !! کسی که یه دوست هم نداره باید هم این چیزارو بگه

بگذریم . چقدر عصبی ام .  تصمیم گرفتم یه مدت خونه مامان اینا نرم .

دیشب پیش مرد جدید بودم. نمیخواستمم برم. واقعا نمیخواستم ولی وقتی اومد دم در خونه ام و بغلم کرد اب شدم بین بازوهاش 

برام سوپ مورد علاقه مو درست کرده بود با اواکادو. سگش از خوشحالی روم میپرید

حرف زدیم و وید کشیدیم. تا صبح منو به خودش چسبونده بود و فشار میداد.  خدایا ؟ بوی تنش …موهای قهوه ای نرمش….دستای دوست داشتنیش

ولی از کارم ناراحتم . مایی که باهم بهم زدیم و تموم کردیم برای چی رفتم باهاش تو تختخواب ! خدایا چرا این کارو کردم

امروز وقت دکتر داشتم و خیلی ناراحت شدم از دست دکتر ولی خوب تقصیر دکتر نیست . تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت اینجا نرم. از همون اولش اعصابمو خورد کردن تا الان

 

 

صبح داشتم رانندگی میکردم پلیس به خاطر سرعت بالا منو گرفت و جریمه ام کرد .

ازم پرسید ملیتت چیه ؟ اصلا جوابشو ندادم . بیشعور. مثل اینکه یاد نگرفته سوالات شخصی از مردم نپرسه .  کارت بیمه و گواهی نامه مو بهش دادم و فوری شیشه رو بالا کشیدم تا زیپ دهنشو ببنده

بعد که رفت به مرد جدید تلفن کردم و این دفه اون به دادم رسید و پول جریمه رو به حسابم ریخت . تو این بی پولی و بدبختی تند تند یا جریمه میشم یا تصادف میکنم .

تو راه دکتر zundel به گوشیم زنگ زد و گفت داره میره جراحی و مریض هاشو راه بندازم .  داشتم سکته میکردم .

تو راه تمام ناخون مصنوعی هامو با دندون کندم و ریختم بیرون but i made it

 بعد از کار با جنیفر ( هم خونه ایم ) رفتم ماساژ and بار مشروب خوردیم و نینا خانوم هم وقتی به مشروب خوردن بیوفته دیگه حالا حالا ول نمیکنه . اخرش جنیفر گفت : فکر کنم بهتره استاپ کنی .

الان از سردرد دارم میمیرم . برام دعا کنید . احساس میکنم تازگی ها دقتم رو از دست دادم

پیش اقای جراح بودم

برگشتنی بهم چک داد گفت برو برای خودت خرج کن

چکو  ریختم به حسابم و با پولش قسط ماشین و کارت های اعتباری و وام هامو دادم و یکمی خیالم راحت شد

ای پدر بی پولی بسوزه

یکی دو جین هم لوازم ارایش خریدم . مارک استیلا .

 

الان یکشنبه بعد از ظهره و دقیقا حال و هوای جمعه بعد از ظهرهای ایرانو داره

جنیفر تو اتاقش خوابیده .

 دارم لباس های کثیفمو مندازم تو ماشین . دقیقا مثل جمعه بعد از ظهرای ایران که مامان این کارو میکرد.

دیشب تا صبح خواب کلینیک و مریض میدیدم .

هیچ خبری نیست . روزگار داره میگذره . هنوز خیلی چیزارو تو بخش گوش و حلق بینی نمیدونم و هنوز خیلی ناشی هستم . دکتر zundel هم حوصله امو نداره . انگار فهمیده چه pain in butt ی هستم . سوالات و مشورت هاشو  از الیویا و بقیه میپرسه و من وجود ندارم

البته  مهم نیست . خدایا کمکم کن بتونم از پس مسئولیت هام بربیام

صبح بلند شدم رفتم لوازم ارایش فروشی و بدون توجه به جیب خالی هی کارت اعتباری کشیدم . اعصابم خط خط میزنه.  یک رژ لب قرمز ۲۴ ساعته برداشتم . دیدم قرمز داشته باشم و گلبهی نداشته باشم ؟گلبهی هم برداشتم.  دیدم یک عدد کرم HD داره بهم چشمک میزنه . اونم انداختم تو سبد خریدام .

خط چشم ؟ اه خط چشم ۲۴ ساعته لازم داشتم و یکی انداختم تو سبدم

اون دختر مو بلوند چشم ابی که اونجا کار میکرد هم هی بهم میگفت بخر ! بخر !

منو شاخ کرد و  شامپو خشک و اسپری مو هم برداشتم .بهرحال افسردگیم موقتا  ارضا شد و اومدم بیرون

شاید شب رفتم اقای جراح رو دیدم ولی هرچند حوصله اونم ندارم .  خدایا این ادم های بیشعور رو از زندگی من بنداز بیرون . الهی امین