فتم خونه مامان اینا . بابا یه کلاه سرش گذاشته بود و خیلی ناراحت نشسته بود .
اولش فکر کردم باز با مامان دعواش شده ( طبق معمول ) چون خیلی خیلی گرفته بود .
بعد فهمیدم که موهاشو خراب کرده و مجبور شده کچل کنه .اروم و قرار نداشت . همش این ور و اون ور میرفت .
بابای بیچاره و تنهای من . نشسته خونه و منتظر مرگشه . دلم میگیره هروقت نگاش میکنم .
هنوز داروهامو از داروخونه نگرفتم . کم و کان دیسچارج و خارش دارم .از دکتر قرص خواب هم گرفتم . باید یه فکری هم برای روش ضد بارداری کنم . اه گور بابای هرچی قرص و ضد بارداری و فلان و بیسار
هروقت میرم اون کلینیک دلم میگیره چون همیشه بارون میاد و من جزو اخرین نفرام که از کلینیک میام بیرون . دلم برای دکتر ب تنگ میشه . هیچ کلینیکی مثل اونجا نمیشه . هیچکی مثل ب نمیشه . هیچوقت ۲۹ جون سال ۲۰۱۰ تکرار نمیشه .
نمیدونم والله . منو بگو۳ سال رو دیوار کی یادگاری مینوشتم. من بدبخت انگار انگل یا سم بودم براش .
دلم یه جورایی گرفته . بری دیروز ازم عکسای لخت لخت گرفت و برای دوستش فرستاد . رفتم تو دستشویی و لخت شدم .بدون سوتین و شورت . بعد بری یواشکی اومد دستشویی و ازم چند تا عکس گرفت
دیروز اپارتمانمو تمیز کردم . جاروبرقی کشیدم . میز توالتمو دستمال کشیدم و لاک ها و عطرهارو مرتب چیدم .
حموم دستشویی رو سابیدم . بعد هم یه لیوان چایی ریختم و نشستم رو کاناپه کنار اکواریوم و خوردم
بعد هم رفتم بیمارستان .
بعد از بیمارستان مرد جدید اومد پیشم و شب با هم خوابیدیم . صبح ۵ صبح بیدار شدم که بیام بیمارستان و اونم بیدار شد که بره خونه . دنبال شورت و سوتین lucky م میگشتم . گفتم اگه این شورت و سوتین رو بپوشم امروز مریضام خوب خواهند بود .
میخندید .
لباس خوابم دفه قبل تو خونه اش جا مونده بود و دختراش دیروز پیدا کرده بودن و مرد جدید رو اذیت میکردن که » اره …شما فقط دوستین ؟»
الان بیمارستانم تا بعد از ظهر . از طبقه هفتم تیم ریسورس متفرم . به خصوص ساعتای ۲ تا ۳ .