الان خونه ام . مرد جدید رفته سرکار . منم یه ساعت دیگه باید بلند بشم برم بیمارستان

ظرفا رو گذاشتم تو ماشین . لباسا هم تو ماشین دارن خشک میشن .  دیشب تو خواب ناز بودم که مرد جدید داد زد تو خواب و گریه میکرد

بغلش کردم و تکونش دادم تا بیدار بشه …

صبح اینترویو داشتم . بد نبود ولی  اخرشو فکر کنم خراب کردم با این لهجه ام و اونا هم فهمیدن.

خدایا خدایا..خدای بزرگم  اگه صلاحه خواهش میکنم کمک کن هایر بشم . دیگه از اپلای کردن خسته شدم . خدای مهربونم خواهش میکنم کمک کن .

تلفن یکی از بیمارستان هایی رو که برام خیلی مهم بود رو از دست دادم . هرچی هم زنگ زدم کسی گوشی رو ورنداشت ….

حیف شد . خدایا خدایا همه چی دست توئه . کمکم کن .

Slowing down I look around and I am so amazed

اگزایتیم بهتر شده

دیروز رفتم ارایشگاه تا موهامو مرتب کنم . ارایشگره از  قدش یک سانت زدم و لایه لایه اش کرد.

زیاد تغیری نکرد فقط ۱۰۵ تا ازم گرفت برای یه ذره مرتب کردن مو . از همونجا یه سروم برای موهام گرفتم ۴۰ تا …

 خودمو خونه خراب کردم و برای تکمیل خونه خرابی یه  بابلیس مو  و وودکای روسی هم خریدم و اوردم خونه .

چشم مرد جدید برق زد وقتی وادکا رو دید . پدرسگ ….

با مامان و خواهرم اشتی کردم و رفتم خونشون . مامان شله زرد درست کرده بود . یه کاسه هم برای مرد جدید درست کرد و بهم داد که بیارم براش

شب هم تو بغل مرد جدید سریال مورد علاقه امونو دیدیم و پاپ کورن و بستنی خوردیم .

رابطه با مرد جدید خوبه . خلاصه که اینم از این هفته

You’re my air that I breathe you

نمیخوام همش غر بزنم ولی از نظر روانی خوب نیستم اگزایتی شدید دارم و قرصای ضد افسردگیم هم انگار زیاد اثر نداره . هنوز بعد از سقط جنین خونریزی دارم

 با مرد جدید اشتی کردیم .

چهارشنبه  مرد جدید وسکتومی کرد ( vasectomy ) و شانس بچه داشتن رو برای همیشه ازم گرفت

 ناراحت بودم ولی الان دیگه مهم نیست . حالا هرچی .

در حال حاضر هم خوب نمیتونه راه بره و  بیضه هاش درد میکنه . نباید ارکشن داشته باشه و البته که من با شورت و سوتین سورتی ازارش میدم و هی خودمو بهش میچسبونم

این روزا بیمارستان خیلی بیزی هستم . خانوم ی خیلی امید داره که من برم و جای منو بگیره ولی متاسفانه خبری نیست که نیست

هیچ حا هم بهم تلفن نکردن برای اینترویو .

گوشی موبایل جدیدی هم که خریده بودم خراب شد . یک ماه بیشتر نخریدمش ولی کار نمیکنه

از این گوشی متنفرم و هردفه که نگاش میکنم احساس میکنم باید برم قرصای اعصاب بندازم .

روزهای بدیه  . خدایا کنارم باش

 

 

My harbour lights are fading fast

هفته گندی بود ….از روز یکشنبه اش بگیر تا امروزش …. دوشنبه اش که با مامان اینا حرفم شد

دیروزم با مرد جدید ….دیشب تنها خوابیدم …چشم دیدنشو ندارم …..

اونم از اینترویو کاری که رفتم . همش ۵ دقیقه بود و فوری گفت : حالا برو خونه در موردت فکر میکنیم …

یعنی گمشو برو

وقت دکترم هم کنسل شد …البته دیگه مهم نیست ….و الان هم سه روز سیاه شروع میشه و باید برم بیمارستان

 

The sun is the same in a relative way

یه مریض داشتیم . یه زن حدود ۳۵ سال به بالا …..با قیافه ای که انگار مواد استفاده کرده .  کنارش یه دختر و یه پسر نرمال و خوش پوش هم بودن و شاد و خندان ….

زنه به ما گفت که ۴۰ هفته حامله هست و دکتر گروت بهش ایمل داده که امروز بیاد برای اینداکشن

خلاصه اش کنم که زنه اصلا حامله نبود و همه رو الاف خودش کرده بود.   فرستادیمش بخش اورژانس که روان پزشک ببینتش …..

ولی من تو یه چیز موندم چطور ممکنه اون مرده و  خواهرش باور نکردن که این زن  اصلا حامله نیست ؟

یه هفته از procedure م گذشته .  بد نیستم  .دکتر گفت بود تا یه هفته  نباید سکس داشته باشی ولی من از دوشنبه تا حالا سه بار داشتم .

بری گفت : عفونت میگیری میمیری . 🙂

 امروز قرار بود برم IUD بذارم ولی مجبور شدم وقت دکترمو کنسل کنم چون اینترویو دارم

دیروز رفتم خونه مامان اینا تا شب بمونم ولی مامان اعصابمو خورد کرد و اومدم خونه

الان دارم میرم برای اینترویو . لطفا برام دعا کنید .

خدایا به امید تو .

 

I couldn’t stay away, I couldn’t fight it

برگشتم به زندگی عادی

 افسردگی بعد از سقط رفت .   سه شنبه اشکای من بند نمیومد . ولی با اومدن مرد جدید تموم شد.

دلم میخواست به دنیاش میاوردم . دلم میخواست با مرد جدید خانواده خودمو داشتم ولی مرد جدید دیگه بچه نمیخواد

پنجشنبه صبح اومدم خونه خودمون . ماشین مرد جدید جلوی در پارک شده بود  . با وحشی گری زنگ رو زدم و درو کوبیدم …مرد جدید خواب الود هنوز چشماش  باز نمیشد اومد درو باز کرد و یه لبخند کج رو لباش بود

میخواست بغلم کنه . چشم دیدنشو نداشتم و محلش ندادم . ولی بعد اینکه دوش گرفتم خوب شدم . برام شراب سفید و شکلات های دست ساز خرید بود از اونجا .

تو بغلش اروم گرفتم . صورتمو به صورت تیغ تیغیش  مالیدم ….هرچی بود تموم شد … مرد جدید دوست دارم . کاش میشد بچه میخواستی

 

there’s just an empty space And there’s nothing left here to remind me

اومدم خونه مامان برای چند روز . افسرده و تنها با احساسی قاطی شده از  غذاب وجدان و نا امیدی و عصبانیت .

به خصوص که خانوم X که  اونم همزمان با من حامله شده مدام از حاملگیش میگه و قربون صدقه خودش و زندگی و بچه ا ش  و خدای مهربونش میره

دارم قیافه خواهر وسطی رو تحمل میکنم که  مرتب ایراد میگیره و  قیافه میاد و اذیت میکنه

مرد جدید اس ام اس میده که خواهشا قرصای ضد درد و ضد افسردگیت رو بنداز عزیزم ..

august 12–end of my pregnancy

بلخره تمام شد . پایان این حاملگی نحس ……سقط جنین درد داشت به خصوص اینکه اینجا نه داروی بی حسی میدن نه چیز دیگه …..

و تو میشینی روی تخت و پاهاتو باز میکنی و تحمل میکنی تا کار تموم بشه ولی با همه اینها

خوشحالم که این کابوس حالت تهوع و دلدرد و سنگینی معده و بدن درد تموم شد .

با مرد جدید رفتیم کلینیک .ول یه تست خون دوباره ازم گرفتن . بعد هم منو بردن تو اتاق ….…اون تخت بزرگ پلویک رو دیدم اب  دهنم خشک شد

pelvic bed

مرد جدید هم اومد …کنار تختم نشست و دستامو محکم گرفت ….برام یه موسیقی لایت گذاشتن تا  استرسم کم بشه

وسطای کار  جیغ میزدم و  نفسم بالا نمیومد….

مرد جدید میگفت : هیشششش هیششش اروم باش …....میخواستم بگم : شات اپ البته نگفتم . انقدر دستاشو  فشار دادم  و جیغ زدم  که فکر کنم دستاش کبود شد …..

دکتر میگفت ارومتر نفس بکش ولی مگه میشد …..دستیارش اومد به کیسه اب گرم رو شکمم گذاشت تا حالم بهتر بشه …..ولی من از درد داشتم بالا می اوردم

pelvic beddd

بلخره گفتم باید برم دستشویی …..دکتر و مرد جدید منو بلندم کردن و بردن دستشویی ….

یه نوار بهداشتی بهم دادن ….وقتی وایسادم حالم بهتر شد …..تقریبا ۱۵ دقیقه بعد به حال عادی برگشتم

داروهامو گرفتم  و مرد جدید منو رسوند خونه و گذاشت تو تخت .  خلاصه تموم شد ……یه نقطه بچه بود پدرسگگگگگ  پدر  منو در اورد . بیچاره ام کرده بود ….زندگی برام نذاشته بود .

.اونایی که حامله میشن  اخه چطوری میتون ۹ ماه تحمل کنین ؟  امیدوارم هیچکی تجربه منو نداشته باشه .

مرد جدید رفت دختراشو ببره کمپینگ . دختر بزرگه گفته بود نینا نباید باهامون بیاد ….شانس من …

حواله بشه به تخم مرد جدید ……:)

DEAR GOD ….THANKS FOR YOUR HELP

one more day

امروز باید میرفتم بیمارستان ولی نا نداشتم و کال سیک کردم و نشستم خونه.  دلم پیچ و تاپ میخوره ….معدم سنگینه ….حالم بدههههههه

مرد جدید berry pie درست کرده  ….مممم حیف که نمیتونم بخورم ….یعنی حالم بهم میخوره

رفتم نزدیک ظهر یه کیس برای موبایلم خریدم و یه جعبه جواهرات .  اومدم خونه و یه راست دستشویی …. 

میخواستم برم  یه اینج از ته موهام کوتاه کنم ….تا کمرم شده ….ولی حوصله ام نیومد ….خودم تهشو قیچی کردم یه ذره که مو خوره هاش بره ….

وای خدایا …..نجاتم بده …..فردا صبح وقت دارم برای سقط جنین و میترسم .

برام دعا کنید

حالم بده

uw northgate

و باز هم یه دکتر رفتن دیگه …..و یه چکاپ دیگه

دو ماهم شده . دوشنبه بچه رو میندازم ….همش ۵ روز دیگه ولی نمیدونم میتونم تو این ۵ روز دووم بیارم یا نه.

حالت تهوع شدید و سنگینی معده دارم . صبح که بیدار شدم احساس کردم قلبم تو دهنمه.

امروز هم باز رفتم دکتر …ازش ساپازیتوری گرفتم و اومدم خونه گذاشتم تو ماتحت مبارک بلکه شکمم کار کنه ..هنوز که خبری نیست ….

مرد جدید گفت بذار من کمکت کنم ….
حالم بده . اعصابم خورده …..هیچ کاری نمیتونم بکنم با این وضعیت

مرد جدید هم از کشور همسایه اومد . برام شکلات و بلیز سوغات اورد . بلیزش که گشاده برام و حالا شاید برای خواب بپوشم .

شکلاتا هم طعم قهوه میده و حالمو بدتر میکنه

خدایا من از فردا باید برم سرکار ….چه غلطی کنم ؟ هیچی هم درس نخوندم .

مرد جدید تازه از خواب بیدار شده و ژولی پولی

mattt