بلخره تمام شد . پایان این حاملگی نحس ……سقط جنین درد داشت به خصوص اینکه اینجا نه داروی بی حسی میدن نه چیز دیگه …..
و تو میشینی روی تخت و پاهاتو باز میکنی و تحمل میکنی تا کار تموم بشه ولی با همه اینها
خوشحالم که این کابوس حالت تهوع و دلدرد و سنگینی معده و بدن درد تموم شد .
با مرد جدید رفتیم کلینیک .ول یه تست خون دوباره ازم گرفتن . بعد هم منو بردن تو اتاق ….…اون تخت بزرگ پلویک رو دیدم اب دهنم خشک شد
مرد جدید هم اومد …کنار تختم نشست و دستامو محکم گرفت ….برام یه موسیقی لایت گذاشتن تا استرسم کم بشه
وسطای کار جیغ میزدم و نفسم بالا نمیومد….
مرد جدید میگفت : هیشششش هیششش اروم باش …....میخواستم بگم : شات اپ البته نگفتم . انقدر دستاشو فشار دادم و جیغ زدم که فکر کنم دستاش کبود شد …..
دکتر میگفت ارومتر نفس بکش ولی مگه میشد …..دستیارش اومد به کیسه اب گرم رو شکمم گذاشت تا حالم بهتر بشه …..ولی من از درد داشتم بالا می اوردم
بلخره گفتم باید برم دستشویی …..دکتر و مرد جدید منو بلندم کردن و بردن دستشویی ….
یه نوار بهداشتی بهم دادن ….وقتی وایسادم حالم بهتر شد …..تقریبا ۱۵ دقیقه بعد به حال عادی برگشتم
داروهامو گرفتم و مرد جدید منو رسوند خونه و گذاشت تو تخت . خلاصه تموم شد ……یه نقطه بچه بود پدرسگگگگگ پدر منو در اورد . بیچاره ام کرده بود ….زندگی برام نذاشته بود .
.اونایی که حامله میشن اخه چطوری میتون ۹ ماه تحمل کنین ؟ امیدوارم هیچکی تجربه منو نداشته باشه .
مرد جدید رفت دختراشو ببره کمپینگ . دختر بزرگه گفته بود نینا نباید باهامون بیاد ….شانس من …
حواله بشه به تخم مرد جدید ……:)
DEAR GOD ….THANKS FOR YOUR HELP