دیروز جنیفر واسه یه ساعت اومد موهاشو رنگ کنه . خونه برادرشه واسه یه مدت . هی بهش گفتم کی برمیگردی کی برمیگردی . یه جوری نگام کرد یعنی به تو چه . مگه من شوهرتم ؟ موهاشو قرمز شرابی کرد . با چشمای ابی ش قشنگ شده . دیروز اقای جراح اومد و منو از باسن مورد عنایت قرار داد . هرچی جیغ زدم گفتم نمیخوام گوش نداد . اخرش بیخیال جیغ زدن شدم بعدش منو برد حموم و مثل مامان ها شروع کرد به شستن من . موهامو و تنمو شست . بهش چسبیده بودم . میگفت انگار که دارم بچه مو میشورم بعدش حوله پیچید دورم و منو خوابوند کنارش اقای جراح میدونم که فقط برات حکم یه عروسک یا اسباب بازی رو دارم . کاش میدونستی چقدر دوستت دارم و چقدر دلم میخواد بیشتر باهات باشم خدای من ؟ میترسم اقای جراح رو هم مثل بقیه چیزایی که دوست دارم از دست بدم . خدای من ؟ میترسم از کار جدیدی که گرفتم هم ااخراج بشم . خدایا خیلی میترسم . کمکم کن اشتراکگذاری این:توییترفیسبوکدوست داشتن در حال بارگذاری... مرتبط
هووووم…….